دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

جامدادی

و اینک هنر دخترم . که نیمی از آن در تابستان و بقیه اش که با من و مادرش (مادربزرگش) بود حالا تکمیل شده است.       کاموای این کیف ها را از محمود آباد خریده بودیم.وقتی رفته بودیم مسافرت. نخ مشکی و نخ قرمز بهاران ،( از این نخهای نازک ) خریدیم و به ذهنمان رسید که دو تایش را قاطی کنیم و نتیجه شد این جامدادی ها که دختر بزرگه خودش را خجالت داد و برای خودش بافت. یکی برای مدرسه و یکی برای کلاس زبان. مادر هم حدود یک ماه قبل آستر برایش دوخت.(آن موقع من هنوز حرکت انتحاری دوختن آستر را انجام نداده بودم و ناشی بودم.)   وقتی برای کیف خودم آستر دوختم و زیپ دوختم ، با کمال اعتماد...
17 آذر 1392

روزهای یک کلاس اولی!

  دختر دومی تا درس "او     و" خوانده است. میخواند و می نویسد. من هم بالطبع با او می خوانم و می نویسم. جدول می کشم و جمله می سازم برای دیکته اش. هنوز بساط ساختن فلش کارت به راه است. هر درس جدیدی که می گیرد ، فلش کارت کلمه های همان درس را می نویسم تا تمرین کنیم. یکی دیگر از روشها یمان کتاب انگشتی است که به پیشنهاد معلمشان درست کردم. این:       روی یک برگه یا کاغذ رنگی را دایره های کوچک برش می زنیم (با کاتر) و یک شابلون درست می کنیم. حالا این شابلون را روی یک برگه A4  می گذاریم و داخل هر کدام از دایره ها کلمه ای می نویسیم. ...
17 آذر 1392

دخترک چرب و چیلی!

مجسم کن... کلی کار داشته باشی... کلی سر شلوغ باشی... و ناگهان از داخل اتاق بچه ها صدای شیون و واویلا و آخ آخ و نچ نچ و فریاد های" مــــــــــــــــامـــــــــــــــــــان" ، "مــــــــــــــــــــــا مـــــــــــــــــــــان " دخترها بلند شود و دست مجرم را گرفته باشند و کشان کشان از اتاق بیرون آورده باشند و  ...اووووووووووووووووووف..... با این صحنه مواجه شوی:           یک دخترک سر تا پا وازلین مالیده!!! که با شدت و بدون وقفه دارد وازلین ها را روی پوست صورت و دست و پایش ماساژ می دهد... خدایا صبری برسان...       خدار...
17 آذر 1392

نذری سال 1392

عزاداری هایتان قبول! نذری امسال هم به رسم هر سال در خانه مامان پخته شد. عدس پلو و خرما و کمی هم پلو و قیمه در کنارش.                   روز خوبی بود .مثل سالهای قبل. و دختران عزادار من:               این هم عاشورا شب ، که دخترک محو دیدن تعزیه از تلویزیون بود:         نذری سال 1392 هم گذشت. تاسوعا و عاشورای سال 1392 هم گذشت. تا سال بعد اگر زنده بودیم ان شاالله! و دو تا عکس ...
17 آذر 1392

بازی با عروسک 2

و دوباره روزهای عروسک بازی دخترکم:     یعنی دخترکم با کمبود امکانات می سازد و دم بر نمی آورد. حتی حاضر می شود که از لگن (رویم به دیوار!) به جای بالش دخترش استفاده کند. به این می گویند خانومِ بساز!         و مادرِ با حجاب از نمای نزدیک!       البته هنوز ادامه دارد...     احتمالا تا بعد از ایام عزاداری نیستم. اینجا را می خوانم ولی خاموش... ما را از دعا فراموش نکنید! ...
17 آذر 1392

یک شکستِ بافتنی!

  در هفته ی گذشته یک شکستِ بافتنی سنگین خوردم. انقدر سنگین که تا یک رو ز و نصفی حال نداشتم به هیچ چیز فکر کنم. قضیه از این قرار بود که برای دختر بزرگه کاموا خریدم تا برایش ژاکت ببافم. سر انداختم و به فرض خودم خواستم کمی گشاد تر ببافم تا زیاد به بدنش نچسبد. گشاد تر گرفتن همان و ژاکتی بافتم که نه تنها به دختر بزرگه نخورد که به خودم هم نخورد و اگر هم می خورد و اندازه بود رنگ کاموا مناسب من نبود. و این در حالی بود که یک بار دیگر هم یقه ژاکت را شکافته بودم و اصلاحش نموده بودم. خلاصه که ژاکتی بافتم به قاعده یک ژاکت خانواده!!! نالان و اشک ریزان (البته در دلم فقط) ژاکت را تند تند شکافتم و گلوله های ...
17 آذر 1392

بازی با عروسک 1

از سرگرمیهای بسیار دلپذیر این روزهای دخترک ، عروسک بازیست. دخترک چنان با عشق با عروسک هایش بازی می کند که گویی واقعا مادرشان است. و این میان از اشارپِ من بینوا هم مایه می گذارد به عنوان پتو!!! خودش و بچه هایش را می خواباند و تر و خشک می کند.       در این بین کاری هم ندارد که کودک بینوا در چه حالتی خوابیده است و مُخَش نزدیک است که در دهانش بریزد!         بالاخره دلش می سوزد و بچه اش را تحویل می گیرد. تازه این عروسک سوگلی دخترک است. عروسک دیگر که بی لباس و بی بالش و پتو رها شده که هیچ ، تازه مادرش هم پشتش را به او کرده و خوابیده...
17 آذر 1392

گلهای گروهی!

        در کلاس دختر بزرگه برای درس مطالعات اجتماعی گروه تشکیل میدهند. برای تحقیق و ... و در کلاس مُد شده است که هر گروه یک نشان مخصوص به خودش را داشته باشد.   گروههای مختلف خرج کرده اند و گل سر های 2 یا 3 هزار تومانی خریده اند برای نشان گروه.   و دختر من با یک دودوتا چهار تا به این نتیجه رسیده است که چرا خرج زیادی؟ به بچه ها پیشنهاد داده که مامانم برایمان گل می بافد. و من الان نمیدانم مرا بالا برده است در کلاس ، یا از زحمتِ مامان مایه رفته است؟!!! به هر حال ما نیمه پر لیوان را دیدیم و کلی حال کردیم از این که دخترمان ما را اینقدر تحویل گرفته است. ...
17 آذر 1392

بازی با عروسک 3

  ادامه ی عروسک بازی دخترک و صفا کردنش با  عروسک ها:       وقتی که در کنار هم "شبکه پوآ" را می بینند.         کلا دخترک ، صبح بعد از گفتن مداوم "تایی بییز"(چایی بریز) و خوردن صبحانه اش و گفتنِ "مَم"(ممنون) از سر سفره بلند می شود و با گردن کج روبرویم می ایستد و می گوید: "مامان! آمو مِیینم؟ پوآ . بالا بالا!"(تلویزیون ببینم؟پویا.بالا بالا) و کیست که چشمان معصومش را ببیند و بتواند مقاومت کند و نه بگوید؟ در یک دورهمی با فرزندانش می نشیند و پتو سرش میکشد و تلویزیون می بیند.           ...
17 آذر 1392

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدانم چه کنم؟ بمانم بدون رمز و به چیزهایی محکوم شوم که نیستم؟ یا رمز دار شوم و به قول نرجس خاتون وبلاگم را با دست خودم بکشم؟ مانده ام چه کنم؟ اینقدر می دانم که من با این وبلاگ و با خواننده هایم و با بیان عشقم به دخترانم و همسرم و زندگیم نفس می کشم. همین! بد جوری مانده ام! بد جور!   ...
17 آذر 1392